مجتمع فرهنگی، مذهبی، مسجد و حسینیه سقای تشنه لب
فرهنگی،دینی،خبری

آمار نهضت كربلا

اربعین حسینی

نقش آمار در ارائه سیماى روشن‏تر از هر موضوع و حادثه، غیر قابل انكار است. لیكن ‏در حادثه كربلا و مسائل قبل و بعد از آن، با توجه به اختلاف نقل‎ها و منابع، نمى‎‏توان در بسیارى از جهات، آمار دقیق و مورد اتفاق ذكر كرد و آنچه نقل شده، گاهى تفاوت‎هاى ‏بسیارى با هم دارد. در عین حال بعضى از مطالب آمارى، حادثه كربلا را گویاتر مى‎‏سازد.

به همین دلیل به ذكر نمونه‎هایى از ارقام و آمار مى‎‏پردازیم:(1)

مدت قیام امام حسین‏(علیه‎السلام) از روز امتناع از بیعت با یزید، تا روز عاشورا 175 روز طول كشید: 12 روز در مدینه، 4 ماه و 10 روز در مكه، 23 روز بین راه مكه تا كربلا و 8 روز در كربلا (2 تا 10 محرم).

منزل‎هایى كه بین مكه تا كوفه بود و امام حسین(علیه‎السلام) آنها را پیمود تا به كربلا رسید 18 منزل بود.(معجم البلدان)

فاصله منزل‎ها با هم سه فرسخ و گاهى پنج فرسخ بود.

منزل‎هاى میان كوفه تا شام 14 منزل بود كه اهل بیت را در حال اسارت از آنها عبور دادند.

نامه‎هایى كه از كوفه به امام حسین‏(علیه‎السلام) در مكه رسید و او را دعوت به آمدن كرده ‏بودند 12000 نامه بود.(طبق نقل شیخ مفید)

بیعت كنندگان با مسلم بن عقیل در كوفه 18000 نفر، یا 25000 نفر و یا 40000 نفر گفته شده است.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ چهار شنبه 21 آبان 1393برچسب:, ] [ 22:59 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

 

۱۷۲ نکته از واقعه جانسوز کربلا

واقعه کربلا تنها یک بار در طول تاریخ اتفاق افتاد، اما این رویداد بی‌نظیر و مسائل قبل و بعد از آن را افراد مختلفی نقل و روایت کرده اند، به همین دلیل برخی از اطلاعات و آمارها با یکدیگر تفاوت دارد.

مهر: با استفاده از آمار می توان هر موضوع یا حادثه ای را دقیق تر بیان کرد تا افراد نیز آن را بهتر درک کنند؛ نقش آمار در ارائه سیمای روشنتر از هر موضوع و حادثه، غیر قابل انکار است.

به دلیل آنکه بعضی از مطالب آماری، زمانی و مکانی، حادثه کربلا را گویا تر می سازد، ۱۷۲ نکته از این واقعه جانسوز و ۷۲ شهید کربلا بیان می شود:

خصوصیات منطقه عملیاتی کربلای ۶۱ هجری

۱- واقعه کربلا نزدیک رودخانه دجله و فرات ۲- دجله در سمت چپ و فرات در سمت راست کربلا ۳- از نظر آب و هوایی در منطقه خشک و گرم عراق قرار گرفته و در ضلع شمال شرقی ایران قراردارد و درجنوب غربی، حجاز واقع شده است ۴- منطقه رملی و نیمه جنگلی است ۵- در حاشیه نهرعلقمه، نخلستانی قرار دارد.

۶- دارای تپه ماهور و پستی و بلندیهای بسیار است ۷- نهر علقمه از فرات منشعب شده و در نزدیکی اردوگاه حسینی قرار دارد ۸- موسم تابستان با گرمای مخصوص منطقه همراه است ۹- کربلا در حاشیه فرات و قبرستان یهود قرار گرفته است ۱۰- از نظر اهمیت جغرافیایی، نقطه کور، منزوی و فراموش شده، فاقد هر گونه امتیاز و اهمیت ویژه سیاسی، فرهنگی ، نظامی و اقتصادی در آن دوران است.

خصوصیات حرکت زمینی سید الشهدا(ع)

۱- عقب نشینی تاکتیکی در زمان غیر قابل پیش بینی ۲- بهره گیری از زمین برای ایجاد جنگ روانی ۳- انتخاب کمیت زمین برای به دست گرفتن ابتکارعمل در جنگ ۴- در اختیار گرفتن زمان و سلب آن از دشمن ۵- ایجاد توازن دفاعی ۶- تجزیه نیرو و تغییر جهت دشمن به سمت ضعف ۷- به هم زدن نظم تشکیلاتی و ایجاد تغییر در قرارگاه جنگی دشمن.

۸- سلب اختیار از دشمن و به دست گرفتن ابتکار حرکت ۹- اخلال در سیستم تصمیم گیری فرماندهان نظامی ۱۰- به دست گرفتن ابتکار عمل در زمین.۱۱- به موضع انفعالی کشیدن دشمن ۱۲- استفاده از پوشش طبیعی و تصنعی زمین و بهره گیری ازآن برای استتار و اختفاء ۱۳- جلوگیری از تمرکز قوا هنگام حمله دشمن و ایجاد فاصله جغرافیایی بین فرماندهی، تدارکات و ارتباطات ۱۴- ایجاد شتابزدگی در تصمیم گیری نظامی و کندی در عمل دشمن ۱۵- سلب هر گونه بهره گیری استراتژیک از زمین (از دشمن).


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ چهار شنبه 21 آبان 1393برچسب:, ] [ 22:31 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

لطیفه دانش آموزی

 

تکاور

مادر: پسرم بازم که نمره تک آوردی!آخه من به توچی بگم؟

پسر: هیچ مادر بهم بگو تکاور!

------

تقویم

دانش آموزی به کتابفروشی رفت وگفت : آقا تقویم دارید؟

فروشنده: چه تقویمی؟

دانش آموز: تقویمی که تعطیلی زیاد داشته باشه!

------

تنبیه گوسفندان

گوسفندهای چوپانی کم شیرمیدادند برای تنبه واینکه درسی بهشون داده باشه  آنها را به چمن مصنوعی برد!!

------

سیاه سرفه

بیمارآقای  دکتر! گمان کنم سیاه سرفه گرفته باشم!

دکتر: پس لطفا اینجا سرفه نکنید تازه دیوارها را رنگ کرده ایم!

------

نشانه

مردی به کلانتری رفت وگفت:مردی نصف دماغ مرا کند!

افسرنگهبان پرسید: او را میشناسی ؟ نشانه ای چیزی از اوداری؟!

مرددستش را در جیبش کردویه چیزی درآورد  وگفت : آره ایناهاش! یه تیکه« نصف »  گوشش پیش منه!!

------

عبرت

از دانش آموزی پرسیدن آینده چی میخوای بشی؟

گفت : یکی دکتر میشه ! یکی معلم میشه! یکی مهندس میشه! منم میخوام درس عبرتی بشم برا همه!!

------

عینکی

اولی: آقای دکتر گمون کنم عینک لازم دارم.

دومی: بله حتما چون اینجا مغازه ساندویچ فروشیه.

------

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 28 مهر 1393برچسب:, ] [ 19:25 ] [ حسین زارع ] [ ]

مطلب جالب تربیتی

ﺩﺭ بعض ﻣﻬﺪ ﮐﻮﺩﮎ ﻫﺎ  ۹ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻣﯿﺬﺍﺭﻥ ﻭ ﺑﻪ ۱۰ ﺑﭽﻪ ﻣﯿﮕﻦ ﻫﺮ ﮐﯽ
ﻧﺘﻮﻧﻪ ﺳﺮﯾﻊ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﯾﻪ ﺟﺎ ﺑﮕﯿﺮﻩ ﺑﺎﺧﺘﻪ
ﺑﻌﺪ ۹ ﺑﭽﻪ ﻭ ۸ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺗﺎ ﯾﮏ ﺑﭽﻪ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻤﻮﻧﻪ ...
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﻭ ﻫﻞ ﻣﯿﺪﻥ ﺗﺎ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﺑﺘﻮﻧﻦ ﺭﻭﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺑﺸﯿﻨﻦ .
ﺩﺭ ﻣﻬﺪ ﮐﻮﺩﮎ ﻫﺎﯼ ﮊﺍﭘﻦ ۹ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻣﯿﺬﺍﺭﻥ ﻭ ﺑﻪ ۱۰ ﺑﭽﻪ ﻣﯿﮕﻦ ﺍﮔﻪ ﯾﮑﯽ
ﺭﻭﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺟﺎ ﻧﺸﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﺧﺘﯿﻦ.
ﻟﺬﺍ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺳﻌﯽ ﺧﻮﺩﺷﻮﻧﻮ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﻭ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﻭ ﻃﻮﺭﯼ ﺑﻐﻞ
ﻣﯿﮑﻨﻦ ﮐﻪ ﮐﻞ ﺗﯿﻢ ۱۰ ﻧﻔﺮﻩ ﺭﻭﯼ ۹ ﺗﺎ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺟﺎ ﺑﺸﻦ ﻭ ﮐﺴﯽ ﺑﯽ ﺻﻨﺪﻟﯽ
ﻧﻤﻮﻧﻪ .
ﺑﻌﺪ ۱۰ ﻧﻔﺮ ﺭﻭﯼ ۸ ﺻﻨﺪﻟﯽ، ﺑﻌﺪ ۱۰ ﻧﻔﺮ ﺭﻭﯼ ۷ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻭ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ .
ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺑﭽﮕﯽ ﺑﻪ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﻣﯿﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﻫﺮ ﮐﯽ ﺑﺎﯾﺪ
ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺎﺷﻪ .
ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﺁﻓﺘﺎﺏ، ﭼﺸﻢ ﺑﺎﺩﺍﻣﯽ ﻫﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺷﻮﻥ
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻫﻤﺪﻟﯽ ﻭ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﻭ ﮐﺎﺭ ﺗﯿﻤﯽ ﺭﻭ ﯾﺎﺩ ﻣﯿﺪﻥ
ﺣﺘﻤﺎ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺯﯼ ﺭﻭ ﺗﻮ ﻣﺘﺮﻭ ﺩﯾﺪﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻫﻢ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﻦ ﻭﺍﺳﻪ
ﺻﻨﺪﻟﯽ

سبک زندگی


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 10 مهر 1393برچسب:, ] [ 5:31 ] [ حسین زارع ] [ ]

ق کردن دختر شهید از گریه برای پدر.....

 

رقیه بودن زمان و مکان نمی شناسد،

هر دخترک یتیمی طلب بابای شهیدش را دارد، 

دیروز زهرای سه ساله ای با سر به خون رنگین شده ای راز و نیاز می کرد 

و امروز دختران شهید چشم در چشمان پدری که در قاب عکس مانده است درد دل می کنند. 

و عاقبت هر دو یکی است هنوز کودکی را نگذرانده پیر می شوند و به پای عکس شهید جان می دهند.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 4 فروردين 1393برچسب:, ] [ 15:8 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

روزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال‌اندوزی کرده بود و پول و دارایی زیادی جمع کرده بود، قبل از مرگ به زنش گفت: می‌خواهم تمام اموالم را به آن دنیا ببرم. او از زنش قول گرفت که تمامی پول‌هایش را به همراهش دفن کند. زن نیز قول داد که چنین کند. چند روز بعد مرد خسیس مرد.

وقتی مأموران کفن و دفن، مراسم مخصوص را به‌جا آوردند و می‌خواستند تابوت مرد را ببندند و آن را در قبر بگذارند، ناگهان همسرش گفت: صبر کنید. من باید به وصیت شوهر مرحومم عمل کنم. بگذارید این صندوق را هم در کنارش بگذارم. آشنایان مرحوم که از این کار تعجب کرده بودند، به او گفتند آیا واقعاً می‌خواهد به وصیت عمل نماید؟ زن گفت: من نمی‌توانستم بر خلاف قولم عمل کنم. همسرم از من خواسته بود که تمامی دارایی‌اش را در کنارش بگذارم. البته من تمامی دارایی‌هایش را جمع کردم و وجه آن را در حساب بانکی خودم ذخیره کردم. در مقابل، چکی به همان مبلغ در وجه شوهرم نوشتم و آن را در کنارش می‌گذارم، تا اگر توانست آن را وصول کرده و تمامی مبلغ آن را خرج کند!

 

 

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 16 آذر 1392برچسب:, ] [ 19:23 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

ضرب المثل

اگر من نبرم ديگري خواهد برد!

روزي بود، روزگار بدي بود در عصر روز عاشورا، پس از آن که امام حسين علیه السلام و يارانش شهيد شدند، اتفاق عجيبي افتاد. بازماندگان لشکر يزيد به خيمه‌هاي زنان و فرزندان امام حسين علیه السلام و يارانش حمله کردند و به دزدي و غارت اموال آن‌ها دست زدند. با اين که در خيمه‌هاي زنان ...

 

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ شنبه 16 آذر 1392برچسب:, ] [ 19:19 ] [ حسین زارع ] [ ]

دانلود عکس امام حسین (ع) ۱۸۰ پوستر زیبا

می دانم بابا دو بخش است؛ بخشی در صحرا و بخشی بالای نیزه.

اما این که عمو چند بخش است، فقط بابا می داند...


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 8 آذر 1392برچسب:, ] [ 14:29 ] [ حسین زارع ] [ ]
 

مردی در صحرا بدنبال شترش می گشت تا اینکه به پسر با هوشی برخورد . سراغ شتر را از او گرفت .
پسر گفت : شترت یک چشمش کور بود؟ مرد گفت: بله .پسر گفت : شترت یک پایش لنگ  بود؟ مرد گفت: بله .
پسر پرسید : آیا یک طرف بار گندم و طرف دیگرش جو بود ؟ مرد گفت : بله .
حالا بگو شتر کجاست ؟ ‌پسر گفت من شتری ندیدم .
مرد ناراحت شد و فکر کرد که شاید این پسر بلائی سر شتر او آورده و پسرک را نزد قاضی برد و ماجرا را برای قاضی تعریف کرد .
قاضی از پسر پرسید . اگر تو شتر را ندیدی چطور مشخصات او را درست داده ای ؟
پسرک گفت : در راه ، روی خاک اثر پای شتری دیدم که فقط سبزه‌های یک طرف را خورده بود . فهمیدم که شاید شتر یک چشمش کور بود .
بعد دیدم جای یک پایش کمی گود و پای دیگرش کامل بود پی بردم پایش لنگ است سپس دیدم در یک طرف راه گندم ریخته است و یک طرف دیگر جو ریخته است.
نتیجه گرفتم که شاید یک لنگه بار گندم و یک لنگه دیگر جو بوده است .
قاضی از هوش پسرک خوشش آمد و گفت : درست است که تو بی گناهی ولی زبانت باعث دردسرت شد .
پس از این به بعد شتر دیدی ، ندیدی !!
این مثل هنگامی کاربرد دارد که پرحرفی باعث دردسر می شود .
آسودگی در کم گفتن است و چکار داری که دخالت کنی ، شتر دیدی ندیدی و خلاص .


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 2 آذر 1392برچسب:, ] [ 23:14 ] [ حسین زارع ] [ ]



دختر صدساله ( حکایت )

 

 

 

دختر صدساله

 

جوان تحصیل کرده ای پیش یکی از ثروتمندان رفت تا دختر او را خواستگاری کند.همین که مرد چشمش به قیافه جوان افتاد از این که چنین داماد موقری داشته باشد بسیار خوشحال شد.لذا برای تطمیع وی گفت: من سه دختر دارم که هیچ یک ازدواج نکرده اند و می خواهم همه را به راحتی شوهر دهم از این رو تصمیم گرفته ام به هر یک از آن ها موقع عروسی به تناسب سنشان پولی دهم تا دست خالی به خانه شوهر نروند.

 

به عنوان مثال آن که هجده سال دارد هجده هزارتومان و آن که بیست وپنج سال دارد بیست وپنج و دیگری که سی ودوسال دارد به همان مقدار وجه نقد دهم. حال شما به خواستگاری کدام یک آمده اید؟

 

جوان کمی فکرکرد و پرسید: شما دختر صدساله ندارید؟!

 


منبع:روزنامه خراسان


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ سه شنبه 21 اسفند 1391برچسب:, ] [ 22:54 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی

درویش, داستان ضرب المثل

هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی

می‌گویند: درویشی بود كه در كوچه و محله راه می‌رفت و می‌خواند: "هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی" اتفاقاً زنی مكاره این درویش را دید و خوب گوش داد كه ببیند چه می‌گوید وقتی شعرش را شنید گفت: "من پدر این درویش را در می‌آورم".

زن به خانه رفت و خمیر درست كرد و یك فتیر شیرین پخت و كمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانه‌اش و به همسایه‌ها گفت: "من به این درویش ثابت می‌كنم كه هرچه كنی به خود نمی‌كنی".

از قضا زن یك پسر داشت كه هفت سال بود گم شده بود یك دفعه پسر پیدا شد و برخورد به درویش و سلامی كرد و گفت: "من از راه دور آمده‌ام و گرسنه‌ام" درویش هم همان فتیر شیرین زهری را به او داد و گفت: "زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور جوان!"

پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت: "درویش! این چی بود كه سوختم؟"

درویش فوری رفت و زن را خبر كرد. زن دوان‌دوان آمد و دید پسر خودش است! همانطور كه توی سرش می‌زد و شیون می‌كرد، گفت: "حقا كه تو راست گفتی؛ هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی".
 

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:, ] [ 22:57 ] [ حسین زارع ] [ ]

 ضرب‌المثل شماره 52

 نه خانی آمده، نه خانی رفته!

مردی، خیلی دلش می‌خواست ثروتمند بشود و مثل خان‌ها زندگي کند. اما نه پول زیادی داشت، نه گاو و گوسفند و نوکر و کلفتی. براي همين، با صرفه‌جویی زیادي زندگی می‌کرد، تا شاید پولی پس‌انداز کند.


 

روزی او به شهر رفت تا چیزی بفروشد. بعد از اینکه جنسهایش را فروخت، موقع برگشتن به روستای خود، از کنار يک دکان میوهفروشی گذشت. چشمش به خربزه‌‌ها افتاد و با خودش گفت: «کاش پول داشتم و یک خربزه میخریدم! اما همین که ناهار مختصری بخرم کافی است. نباید ولخرجی کنم!» مرد چند قدمی دور شد. اما میل به خوردن خربزه نگذاشت جلوتر برود. با خودش گفت: «چهطور است به جای ناهار، یک خربزه بخرم و بخورم؟ با خوردن خربزه، سیر میشوم و دیگر نیازی به خرید ناهار ندارم.» با این فکر برگشت، خربزهای خرید و از شهر خارج شد. سپس درختی پیدا کرد و زیر سایه درخت نشست. خربزه را قاچ کرد و مشغول خوردن آن شد. وقتی که خربزه را میخورد، گفت: «پوست خربزه را نمیتراشم تا هر کس از اینجا عبور کند و پوست خربزه را ببیند، بگوید که یک خان از اینجا گذشته، خربزه را خورده و پوستش را رها کرده است.»

اما هنوز گرسنه بود و میل به خوردن خربزه آزارش میداد.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ جمعه 18 اسفند 1391برچسب:, ] [ 15:3 ] [ حسین زارع ] [ ]

  ضرب المثل شماره 332

 بلایی به سرت بیاید که به سر نمرود نیامد!

زمانی که حضرت ابراهیم(ع) پیامبر خدا بود، پادشاهی خودخواه به اسم «نمرود» حکومت می‌کرد. او قصر بزرگی برای خودش ساخته بود. وقتی نمرود شنید که حضرت ابراهیم(ع)مردم را به خداپرستی دعوت می‌کند، دستور داد او را دستگیر کنند و پیش او بیاورند.


 

زمانی که حضرت ابراهیم(ع)پیامبر خدا بود، پادشاهی خودخواه به اسم «نمرود» حکومت میکرد. او قصر بزرگی برای خودش ساخته بود. وقتی نمرود شنید که حضرت ابراهیم(ع)مردم را به خداپرستی دعوت میکند، دستور داد او را دستگیر کنند و پیش او بیاورند. حضرت ابراهیم(ع)، نمرود را هم به خداپرستی دعوت کرد، اما نمرود با غرور و خودخواهی گفت: «من سپاهیان و ثروت زیادی دارم. با همه میجنگم و پیروز میشوم. هیچکس حتی خدای تو نمیتواند بر من غلبه کند!» حضرت ابراهیم(ع)فرمود: «از خدا بترس و سرکشی نکن.» نمرود گفت: «از هیچکس نمیترسم. من خدای این سرزمینم! اگر قدرت خدای تو بیشتر از قدرت من است، بگو لشکریانش را به جنگ با من بفرستد تا بجنگیم و ببینیم من پیروز میشوم یا خدای تو!»


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ جمعه 18 اسفند 1391برچسب:, ] [ 14:24 ] [ حسین زارع ] [ ]

 ضرب المثل شماره 65

 از ماست که بر ماست

در زمان‌هاي قديم وقتي پادشاهي مي‌مرد، مردم يک باز شکاري را به پرواز در مي‌آوردند تا شاه جديدشان را انتخاب کنند. باز روي شانه هر کس مي‌نشست، او شاه مي‌شد. يک بار که مردم همين کار را انجام دادند، باز دور زد و روي شانه کسي به نام «بخت‌النصر» نشست. بخت‌النصر پسر زورگويي ... .


 

در زمانهاي قديم وقتي پادشاهي ميمرد، مردم يک باز شکاري را به پرواز در ميآوردند تا شاه جديدشان را انتخاب کنند. باز روي شانه هر کس مينشست، او شاه ميشد. يک بار که مردم همين کار را انجام دادند، باز دور زد و روي شانه کسي به نام «بختالنصر» نشست. بختالنصر پسر زورگويي بود که همه از زور بازو و قيافه زشت او ميترسيدند. پيران و افراد دانا گفتند: «نه! بختالنصر آدم ظالمي است؛ او نبايد پادشاه بشود.» اما مردم...


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ جمعه 18 اسفند 1391برچسب:, ] [ 14:5 ] [ حسین زارع ] [ ]

  ضرب المثل شماره 82

 نیش عقرب نه از ره کین است

يکي بود، يکي نبود. در گوشه اي از اين دنياي بزرگ، لاک‌پشتي با يک عقرب دوست شده بود. آن‌ها هر روز کنار برکه يکديگر را مي‌ديدند، با هم بازي مي‌کردند، براي هم قصه مي‌گفتند و از روزها و اميدهاي زندگي‌شان حرف مي‌زدند. شب هم که مي‌شد، هر کدام به لانه‌اي که داشت مي‌رفت و استراحت مي‌کرد. از قضاي روزگار، کم‌کم ...


 

يکي بود، يکي نبود. در گوشه اي از اين دنياي بزرگ، لاکپشتي با يک عقرب دوست شده بود. آنها هر روز کنار برکه يکديگر را ميديدند، با هم بازي ميکردند، براي هم قصه ميگفتند و از روزها و اميدهاي زندگيشان حرف ميزدند. شب هم که ميشد، هر کدام به لانهاي که داشت ميرفت و استراحت ميکرد. از قضاي روزگار، کمکم برکه خشک شد.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ جمعه 18 اسفند 1391برچسب:, ] [ 14:2 ] [ حسین زارع ] [ ]

خطوط زیر کاملا موازی همدیگر هستند

http://www.radsms.com/wp-content/gallery/khataye-did/03.jpg?613402937

دایره های میانی هر دو یک اندازه هستند

http://www.radsms.com/wp-content/gallery/khataye-did/02.jpg?1562441498

 


 

ه نقاط مختلف تصویر زیر نگاه کنید...
 

مطمئناً متوجه رقص تصویر شده اید!

تصویر کاملاً ثابت است و این خطای دید شماست!

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, ] [ 19:7 ] [ حسین زارع ] [ ]
فصل بهار زیبا

 

بازم اومد بهار شاد و خندون

با سوسن و با سنبل و با ریحون

باز عمو نوروز برامون آورده

سبزه وگل به جای برف و بارون ...


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:, ] [ 13:51 ] [ حسین زارع ] [ ]
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مجتمع فرهنگی، مذهبی، مسجد و حسینیه سقای تشنه لب و آدرس sagha3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





لینک های مفید
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 223
بازدید دیروز : 304
بازدید هفته : 904
بازدید ماه : 884
بازدید کل : 327952
تعداد مطالب : 341
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 223
بازدید دیروز : 304
بازدید هفته : 904
بازدید ماه : 884
بازدید کل : 327952
تعداد مطالب : 341
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1

-----------------
ایران رمان